نويسنده: سعيد مستغاثي





 
سينماي جاسوسي در تاريخ سينما همواره يکي از پرطرفدارترين زيرگونه‌ها به شمار آمده است. در برخي فرهنگ‌هاي فيلم مانند فرهنگ کامل فيلم نوشته‌ي «آيراکينگزبرگ»، آن را زيرگونه‌ي فيلم پليسي دانسته‌اند اما نوشته‌اند که به دليل درون مايه‌هاي سياسي و انعکاس وضعيت روز جهان از نظر سياسي، خود به تنهايي ژانر مهمي محسوب مي‌شود.
فيلم‌هاي جاسوسي گاهي بر اساس ماجراهاي واقعي ساخته مي‌شوند مانند خانه‌ي خيابان نود ودوم ساخته‌ي «هنري هاتاوي» در سال 1945. گاه نيز براي ايجاد جنگ‌هاي رواني در اوج يک دوران خاص توليد مي‌گردند. مثلاً «آلفرد هيچکاک» در طي دوران شکل گيري نازيسم مابين جنگ اول و دوم جهاني (به ويژه در دهه‌ي 1930 ميلادي) چند فيلم مهم جاسوسي عليه آلمان نازي و جاسوسان آن‌ها ساخت: فيلم‌هايي مانند مردي که زياد مي‌دانست (1934)، سي و نه پله (1935) و بانو ناپديد مي‌شود(1938).
***
پس از جنگ جهاني دوم نيز ساخت اين فيلم‌ها عليه اردوگاه کمونيسم ادامه يافت که به نوعي بازتاب سال‌هاي جنگ سرد محسوب مي‌شد. در همين مسير بود که شخصيت‌هايي همچون «جيمز باند»، «مأمور 007»، «مت هلم» و «هري پالمر» خلق شدند و ده‌ها فيلم با محوريت اين شخصت‌ها ساخته شد؛ شخصيت‌هايي که با خصوصيات ويژه به صورت قهرمان‌هاي محبوب و پرطرفداري درآمدند. درحالي که مأموران مخوف‌ترين سرويس‌هاي جاسوسي بودند و دست به خشن‌ترين اعمال تروريستي مي‌زدند اما در قاب فيلم‌هاي سينما، خوش تيپ و سمپاتيک و جذاب و شوخ طبع و با استعداد نشان داده مي‌شدند. از همين رو بازيگراني مانند «شان کانري»، «راجرمور»، «تيموتي دالتون»، «دين مارتين»، «مايکل کين» که نقش اين جاسوسان را در زمان‌هاي مختلف ايفا کردند، از جمله‌ي مشهورترين هنرپيشگان تاريخ سينما شدند و فيلم‌هايي مانند شما فقط دوباره زندگي مي‌کنيد، گلدفينگر، دکتر نو و الماس‌ها ابدي‌اند در پانتئون معروف‌ترين فيلم‌هاي اين تاريخ قرار گرفتند. حتي در فرانسه بازيگري همچون «ادي کنستانتين»، در مجموعه فيلم‌هايي در نقش «لمي کوشن» (جاسوس آمريکايي) ظاهر مي‌شد که گاه در آينده و در فضايي علمي- تخيلي کارهاي اطلاعاتي و جاسوسي انجام مي‌داد. مشهورترين فيلم اين سري ماجراها، آلفاويل ساخته‌ي «ژان لوک گدار» در سال 1965 بود در حالي که قبل از آن فيلم‌هايي به نام زنداني آيوي (1953)، اين مرد خطرناک است (1953)، سدها طويل مي‌شوند(1954)، زن‌ها شبيه آن هستند (1960) و مرد خانم‌ها (1962) درباره‌ي جاسوس بازي‌هاي لمي کوشن و با بازي ادي کنستانتين توليد شده بود.
آثار جاسوسي به سريال‌هاي تلويزيوني نيز راه پيدا کرد و چند سريال از پرطرفدارترين مجموعه‌هاي تلويزيوني دهه‌ي 60 از همين جمله بودند، مأموريت: غيرممکن (با حضور بازيگراني مثل پيتر گريوز، مارتين لاندوو باربرا بين که در ايران با نام بالاتر از خطر پخش شد)، من جاسوسم (با شرکت بازيگراني مانند رابرت کالپ و بيل کازبي که در ايران با نام تعقيب نمايش داده شد)، چشم هاوايي و... .
سينماي جاسوسي هويت و جايگاه خود را در سال‌هاي بعد نيز حفظ کرد و با ژانرهاي ديگر مثل فيلم‌هاي پليسي و جنايي در هم آميخت. فيلم‌هاي جاسوسي آلفرد هيچکاک در سال‌هاي پس از جنگ نيز ادامه يافت و يکي از اصلي‌ترين بخش‌هاي سينماي سال‌هاي دهه‌ي 50 و 60 او را تشکيل دادند. فيلم‌هايي مانند بدنام (1946)، شمال از شمال غربي (1959)، پرده‌ي پاره (1966)و توپاز (1969). همچنين سريال مأموريت: غيرممکن، در چندين قسمت طي سال‌هاي دهه‌ي 2000 و با بازي «تام کروز» در نقش «جيم» بازسازي و توليد شد.
در سال‌هاي پس از يازدهم سپتامبر، فيلم‌هاي جاسوسي وجهي ضد اسلامي و عليه مسلمانان به سرزمين مادري و (NCIS) که مستقيماً عليه ايران بود، فيلم‌هاي جاسوسي متعددي عليه مسلمانان جلوي دوربين رفت که در آن‌ها مأموران مختلف اطلاعاتي و جاسوسي غرب، ظاهراً براي نجات بشريت وارد عمل مي‌شدند و سعي مي‌کردند تروريست‌هاي مسلمان را شناسايي کنند و عمليات پنهانشان را عليه آمريکا و ديگر کشورهاي غربي متوقف سازند! فيلم‌هايي مانند جاسوس بازي (توني اسکات 2001). سيريانا (استيفن گيگن، 2005)، مجموعه‌ي دروغ ها (ريدلي اسکات، 2008) و تحت تعقيب‌ترين مرد (آنتون کوربين، 2014) از همين دسته آثار هستند.

ژانر مغفول

مي توان گفت در تاريخ سينماي ايران، «فيلم جاسوسي» گونه‌اي مغفول مانده است. شايد در سينماي پيش از انقلاب، تنها فيلمي که در اين زمينه به ذهن مي‌آيد، نخستين فيلم «داريوش مهرجويي» در سال 1346 به نام الماس33 است که براي «نصرت الله منتخب» و «رضا فاضلي» در استوديو پلازا ساخت ماجراي فرمولي جادويي که نفت را به الماس تبديل مي‌کرد و از همين رو جاسوسان بين المللي را به تهران مي‌کشيد و البته مأموران امنيتي ايران نيز به طور مخفي وارد ماجرا مي‌شدند. داريوش مهرجويي که تازه از آمريکا به ايران بازگشته بود، تحت تأثير فيلم‌هاي جيمزباند و داستان جين باند مأمور 008 نوشته «کاظم سلحشور»، فيلم نامه‎ي الماس 33 را نوشت و حتي براي بازي در نقش جاسوس دو جانبه‌ي بين المللي از يک بازيگر خارجي به نام «نانسي کواک» استفاده کرد.
در سال‌هاي پس از انقلاب نيز فيلم‌هاي معدودي را مي‌توان جستجو کرد که در ارتباط با جاسوسي غربي‌ها و آمريکايي‌ها ساخته شدند. بيشتر اين فيلم‌ها از عناصر سينماي حادثه‌اي برخوردار بودند تا سينماي جاسوسي و اطلاعاتي، فيلم‌هايي مانند دست شيطان (حسين زندباف، 1361)، راننده‌ي سفير (شفيع آقا محمديان و حبيب الله بهمني، 1372)، مرواريد سياه (حبيب الله بهمني و شفيع آقا محمديان،1373)و... .
اما شايد بتوان از معدود فيلم‌هاي جاسوسي که از عناصر اين نوع سينما بهره برده و از ساختار متناسبي برخوردار بوده‌اند به فيلم‌هاي روز شيطان (بهروز افخمي، 1373) و قلاده‌هاي طلا (ابوالقاسم طالبي، 1390) اشاره نمود. فيلم روز شيطان که برداشتي آزاد از داستان پروتکل چهارم «فردريک فورسايت» بود، ماجراي فرستادن قطعات يک بمب فاجعه بار براي انفجار در سال روز تأسيس نظام جمهوري اسلامي است که سرانجام توسط مأموران اطلاعاتي ايران کشف مي‌شود و تروريست اعزامي (با بازي خوب آتيلا پسياني) در جريان عمليات سازمان‌هاي جاسوسي غرب به ويژه (M16) در جريان فتنه‌ي پس از انتخابات 1388 بود.

... و اينک روباه

اما اينک بهروز افخمي با فيلم جاسوسي ديگري درباره‌ي عمليات جاسوسان اسرائيلي در ايران و عليه دانشمندان هسته‌اي با نام روباه به عرصه‌ي سينماي ايران آمده که قصه‌ي تازه و غير کليشه‌اي و ساختار متناسب با آن توانسته چهره‌ي ديگري از مأموران اطلاعاتي و عمليات جاسوسي در شرايط جديد ارائه دهد.
يک مسافر موتوري ناخودآگاه و ناآگاهانه راننده‌ي يک مأمور اطلاعاتي اسرائيلي مي‌شود که مأموريتش ترور دانشمندان هسته‌اي ايران است. مسافر غريبه خوب پول خرج مي‌کند و کارهاي مشکوک هم زياد انجام مي‌دهد اما موتوري داستان (با بازي حميد گودرزي) که اساساً با جاسوس بازي و مسائل اطلاعاتي و حتي دانشمندان هسته‌اي و مانند آن به کلي بيگانه است، نهايت همکاري اش در کارهاي مشکوک مسافر را در حد يک سري اخاذي و به اصطلاح گوش بُري مي‌پندارد اما وقتي مأموران اطلاعاتي وارد قضيه مي‌شوند و او را از ماهيت مسافر ولخرجش باخبر مي‌کنند، هوش از سرش مي‌پرد. او همکاري براي دستگيري مأمور اسرائيلي را مي‌پذيرد و در اين مسير همسرش نيز وارد ماجرا شده و دو نفري با مأموران اطلاعاتي همراه مي‌شوند تا در يک صحنه سازي عجيب و غريب، بدل مأمور اسرائيل را که قبلاً دستگير کرده اند، ظاهراً در عملياتي جعلي به قتل برسانند تا به اصطلاح سر پل‌هاي او نسوزد، يعني کانال‌هاي ارتباطي اش با سرويس‌هاي جاسوسي و اطلاعاتي اصلي مسدود و قطع نگردد و امکان کسب اطلاعات باقي بماند.
چند نکته موضوع فيلم روباه را قابل توجه مي‌کند:

اول:

بيش از يک دهه است که برنامه‌ي هسته‌اي ايران، محور اول چالش غرب با ايران محسوب مي‌شود و بر اساس آمار، بيشترين حجم حرف و بحث و مذاکره و سخنراني و سند و مکتوبات و تبليغات و پروپاگاندا و... در اين يک دهه حول و حوش همين برنامه به اجرا درآمده است. بر همين اساس ترور دانشمندان هسته‌اي ايران سال‌هاست که در صدر برنامه‌هاي غرب قرار دارد.

دوم:

موضوع ترور دانشمندان هسته‌اي موضوعي نيست که تنها مسئولين و مردم ايران مدعي اين باشند؛ اين موضوع بارها و بارها از سوي مقامات رسمي و غير رسمي غربي به ويژه خود اسرائيلي‌ها تأييد شده است وحتي در اين زمينه کتابي تحت عنوان جاسوسان عليه آرماگدون: جنگ‌هاي مخفي اسرائيل نوشته‌ي «دن راويو» خبرنگار (CBS) و «يوسي ملمان» روزنامه نگار اسرائيلي در سال 2012 منتشر شد که به طور دقيق و بر اساس اسناد و مدارک غير قابل ترديد پرده از ترور دانشمندان هسته‌اي ايران توسط مأموران اسرائيل برداشته بود.

سوم

سابقه‌ي بهروز افخمي در ساخت فيلم جاسوسي که به فيلم خوش ساخت روز شيطان باز مي‌گردد و در شرايطي که سينماي ايران و فيلم سازانش از نزديکي به چنين فيلم‌هايي پرهيز دارند. افخمي روباه را ساخته است. اما بازگشت افخمي به چنين فضايي، آن هم بعد از ساخت آثاري که به کلي با تم‌هايي از اين دست ناهمخوان است مانند شوکران، گاوخوني، سن پطرزبورگ و آذر، شهدخت، پرويز و ديگران، تماشاي حاصل کار را کنجکاوي برانگيز مي‌گرداند. علي رغم کاستي و نقايص و اشکالات متعددي که بر فيلم روباه وارد است، به نظر مي‌رسد افخمي به انتظاراتي که از وي در ساخت يک فيلم جاسوسي قابل قبول، آن هم با يک موضوع به روز و واقع گرايانه وجود داشته، پاسخ قابل قبولي داده است. افخمي با کشاندن داستان خود به ميان مردم عادي جذاب‌تر و قابل لمس‌تر گردانده و قصه‌اي دور از ذهن و خيالي و فضايي را روايت نکرده است، با موضوع جاسوسي و کار اطلاعاتي نيز از نگاه عام و مردمي برخورد نموده البته با حفظ فرهنگ و ارزش‌هاي بومي که حاصل کار را به کلي با جيمزباندبازي و مانند آن متفاوت ساخته است؛ آن چه اکه اگرچه در ميان توده‌ي مردم ما چندان غريب و دور از ذهن نيست اما در نگاه رسانه‌اي و به خصوص سابقه‌ي سينماي ما، چندان آشنا و ملموس نمي نماياند.
نحوه‌ي برخورد همين آدم‌هاي عادي داستان (شخصيت «حميد مفتون» و همسرش) با يک موضوع اطلاعاتي تروريستي که مي‌تواند زندگي آنان را به خطر بيندازد و طنزي که بابت اين برخورد غريب به گونه‌اي اجتناب ناپذير به وجود مي‌آيد، باهشياري افخمي در هيچ لحظه‌اي از حد خود بيرون نزده و همچون آثار مشابه به لودگي نمي انجامد (اين طنز مخاطب پيگير سينما را به ياد طنز دروني برخي فيلم‌هاي جاسوسي آلفرد هيچکاک مي‌اندازد؛ مانند صحنه‌اي از فيلم پرده‌ي پاره وقتي مي‌خواهند مأمور در حال مرگ مراقبت از پل نيومن را با بوي گاز بکشند، يا رانندگي در حالت نيمه بيهوشي کري گرانت در فيلم شمال از شمال غربي که البته هيچ خللي به اصل ماجراي بسيار جدي داستان وارد نمي سازد.) حضور مأموران اطلاعاتي نيز بسيار باهويت است و هيچ يک از آن‌ها تيپ نيستند و به صورت شخصيت پرداخته شده اند. همين پرداخت شخصيت‌هاي ياد شده به ويژه مسئول اصلي عمليات، «مرتضي کامراني» (با بازي آرش مجيدي که در طول ايفاي نقش خود کاملاً سمپاتيک به نظر مي‌رسد)، کار را از آثار معدودي از اين دست که تاکنون در سينماي ما ساخته شده‌اند، فراتر مي‌برد. ايجاد تعليق لازم در نقاط مختلف فيلم (اگرچه برخي مواقع فراموش مي‌شود) و بالاخره فراتر بردن يک عمليات اطلاعاتي از يک مأموريت فردي و قهرمان بازي‌هاي منتج از آن (که گريز از سبک فيلم‌هاي هاليوودي است) و گسترده نشان دادن آن، همه و همه از جمله عناصري است که در فيلم نامه و کارگرداني توانسته از فيلم روباه، اثري سينمايي و قابل قبول بسازد. که در کنار اين ويژگي‌ها، دکوپاژ متناسب و تدوين خوش ريتم، علاوه بر حفظ تعليق داستان، فيلم را از فضاي کسالت بار و خسته کننده نجات داده است.
براي مثال، تماشاگري که در همان ابتداي فيلم با هويت مأمور اسرائيلي طي انجام يک فقره قتل و ديالوگ‌هايش با مقتول، آشنا شده و جديت موضوع را حس کرده، حالا در جريان استخدام و آشنايي مسافرکش موتوري با مأمور ياد شده، علاوه بر تعليقي که در حين همکاري و همراهي ناخودآگاه موتوري با مأمور اسرائيلي با آن مواجه مي‌شود، صحنه‌هاي پرشتاب موتور سواري و جامپ کات‌هاي زماني براي گريز از توضيحات و صحنه‌هاي اضافي موجب شده که تعليق ياد شده را با ريتمي روان به تماشا بنشيند.
تداوم يافتن شخصيت‌هاي فيلم در ادامه‌ي داستان، به خوبي توانسته تعليق ياد شده را در يک ريتم مناسب به مأموران اطلاعاتي و به ويژه مسئول آن‌ها منتقل کرده و مخاطب را به لحاظ احساسي با شخصيت آن‌ها درگير سازد. مأموراني که به لحاظ کاراکتر و سر و وضع و رفتار و .... خيلي عادي و ملموس هستند، نه يقه‌اي بالا زده‌اند، نه عينک دودي گذاشته‌اند، نه خيلي با کد و رمز صحبت مي‌کنند و نه حتي از وسايل خيلي خاصي بهره مي گيرند. تنها استفاده‌ي آن‌ها از وسايل خاص براي گمراه کردن دشمن در هنگام صحنه سازي مرگ مأمور اسرائيلي در يکي از رستوران‌هاي شمال غرب کشور است که از ابزار سينمايي استفاده مي‌کنند. نمايش ارتباط اين مأموران با مردم باعث مي‌شود که در طول ماجرا، شخصيت‌هاي ديگر مثل مسافرکش موتوري و همسر و حتي همراهي آن‌ها را در مأموريت خطرناک به راحتي بپذيرند.
نکته‌ مهمي که در آثار سينماي غرب به ويژه هاليوود همواره در فيلم‌هاي جاسوسي و درباره‌ي سرويس‌هاي اطلاعاتي وجود دارد، پيچيدگي و قدرت عملياتي اين سرويس‌هاست که به خودي خود مي‌تواند تماشاگر را مبهوت سازد، مانند ابزار فوق سري که از سوي فرد مرموزي به نام «دکتر کيو» در اختيار جيمزباند قرار مي‌گيرد و يا سيستم ماهواره‌اي دقيقي که هر لحظه، عمليات مربوطه را پوشش مي‌دهد مانند قسمت سوم فيلم مأموريت: غيرممکن به نام پروتکل اشباح که در سال 2011 ساخته شد و تيم عملياتي «اتان هانت»، که از روسيه از طريق ماهواره به موقعيت سوژه‌ها مسلط بود. بهروز افخمي نيز در فيلم روباه سعي کرده با استفاده از امکانات و ابزار خودي، قدرت علمياتي مأموران اطلاعاتي ايران را به خوبي تصوير کند.
علاوه بر همه‌ي نکاتي که به طور اجمال ليست شد، واقعي بودن ماجرا هم بر هم ذات پنداري بيشتر مخاطب با شخصيت‌هاي ياد شده مي‌افزايد و مي‌تواند معني قابل درکي براي همان عبارتي باشد که عنوان سريالي طولاني براي تلويزيون شده و البته بيشتر ماجراهاي آن، مصداق نام و عنوان آن نيستند: شايد براي شما اتفاق بيفتد!

برادر نتانياهو در ايران

اما علي رغم نقاط قوت ياد شده، نمي توان از برخي نقاط ضعف فيلم نگفت؛ مثلاً اين که اگر چه در صحنه‌اي اشاره به گذشته و پس زمينه‌ي زندگي همسر مسافرکش موتوري مي‌شود اما اين اشاره‌ي گنگ، مسأله‌اي را روشن نمي سازد و به سهولت قابل حذف است بدون آن که لطمه‌اي به داستان بخورد يا کاراکتر شخصيتي که قرار است ترور شود، چندان قابل قبول درنيامده و به سطحي گرايي تنه مي‌زند و يا سکانس ارمنستان که چندان به صحنه‌هاي قبلي و بعدي نچسبيده و باز هم قابل حذف است.
اما مهم‌ترين نقطه‌ي ضعف داستان به ماهيت مأموريت جاسوس اسرائيلي برمي‌گردد که گويي برادر نتانياهو (نخست وزير رژيم صهيونيستي) است. اين نقطه‌ي ضعف نه به دليل آن که مثلاً برادر نتانياهو به عنوان يک مأمور عمليتي ترور به ايران نمي آيد و نه به خاطر آن که چنين عملياتي در ايران انجام نشده و نه حتي به دليل آن که مثلاً مأموران اطلاعاتي ما بيخ گوش صهيونيست‌ها فعاليت نداشته‌اند و آخرين اطلاعات فوق محرمانه‌ي آنان را ندارند (اين که فرضاً منشي نتانياهو يک رابط اطلاعاتي ايران باشد، اصلاً موضوع دور از انتظاري نيست) که اشراف اطلاعاتي امروز ايران و هم پيمانانش همچون «حزب الله لبنان» بر اسرائيل و اعوان و انصارش، خيلي فراتر از اين حرف‌ها بوده و اين موضوع بارها و بارها حتي در منابع غربي مورد اعتراف قرار گرفته است.
مهم‌ترين ضعفي که متوجه اين ماجرا مي‌شود، آن است که نتانياهو به طور شخصي، عمليات فوق را طراحي و هدايت کرده باشد و پايگاه گروهک تروريستي داعش در تريکه را هم خود راساً اداره نمايد. به نظر کمي ساده انگاري باشد که عمليات اطلاعاتي جاسوسي در سطح بين المللي آن هم در حد هدايت گروهک داعش يا انجام اعمال تروريستي در ايران، به طور شخصي و فردي و بدون ارتباط با سرويس‌هاي جاسوسي غرب طراحي و عملياتي شود!
قطعاً مسأله اين نيست که عدم اطلاع «موساد» يا «سيا» از عمليات فوق علي رغم حضور فردي مانند بنيامين نتانياهو، امري محال است. عمليات جاسوسي و اطلاعاتي متعددي در طول تاريخ معاصر انجام گرفته که سرويس‌هاي اطلاعاتي و جاسوسي رسمي دولت‌ها از آن‌ها بي اطلاع بوده‌اند و اين موضوع تازه‌اي نيست که در عرف فرهنگ سياسي جهان هم بي سابقه باشد. سال‌هاست که اسناد و اطلاعات شبکه‌هاي اطلاعاتي- جاسوسي و تروريستي بين المللي که فرادست سرويس‌هاي اطلاعاتي همچون موساد يا سيا عمل کرده و مي‌کنند، درز کرده و افشاء شده و در معرض ديد همگان قرار گرفته است.
«عبدالله شهبازي»، مورخ و پژوهشگر معتبر تاريخ در جلد دوم کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي مي‌نويسد: «...امروزه اطلاعات مستندي در دست است که ثابت مي‌کند، تأسيس نهادهاي بين المللي صهيونيستي، تنها در ابعاد سياسي و اقتصادي و فرهنگي متوقف نماند و به حيطه‌ي پر ارزش و تعيين کننده‌ي اطلاعات نيز کشيده شد. اگر در سال 1902 با سرمايه‌ي روچيلدها، ‌تراست مستعمراتي يهود به عنوان ابزار مالي صهيونيسم پديد شد، اگر در سال 1921 آژانس تلگرافي يهود در ايالات متحده و انگلستان به عنوان اندم تبليغاتي سازمان جهاني صهيونيست‌ها ايجاد گرديد، احتمالاً در همين زمان سري‌ترين اندام صهيونيسم جهاني يعني سرويسهاي اطلاعاتي صهيونيست‌ها نيز تأسيس شد...»
طبق اسناد فاش شده، اين سازمان به غايت سري بين المللي در سراسر جهان در پوشش نهادهايي به فعاليت خود ادامه داده و مي‌دهد.
از جمله «يوري ايوانف» در کتاب صهيونيسم خود اشاره مي‌کند که در دهه‌ي 1970 در وين در پوشش سازماني به نام «مرکز اطلاعات مستند» فعاليت داشته است.
عبدالله شهبازي اضافه مي‌کند: «...سرويس اطلاعاتي صهيونيست‌ها همان قدر با موساد (سازمان اطلاعاتي اسرائيل) متفاوت است که صهيونيسم جهاني با دولت اسرائيل. در واقع بايد سرويس اطلاعاتي صهيونيست‌ها را شبکه‎اي جهاني و نامرئي دانست که بر فراز و در قلب معظم‌ترين سرويس‌هاي جاسوسي غرب (به ويژه آمريکا، انگليس، فرانسه و آلمان) شبکه‌هاي خود را تنيده و مستقل از اين سرويس ها، خط مشي صهيونيسم جهاني را دنبال مي‌کند. فعاليت سرويس اطلاعاتي صهيونيست‌ها در سال‌هاي پس از جنگ دوم جهاني تا امروز با نام «لرد ويکتور روچيلد» در پيوند است؛ فردي که به درستي بايد پدر جاسوسي صهيونيسم خوانده شود...»
لرد ويکتور روچيلد در تقويت موساد و تبديل آن به يکي از مقتدرترين سرويس‌هاي جاسوسي غرب سهم اساسي داشته است. جالب است بدانيم که هم اکنون يکي از اعضاي دودمان روچيلد به نام سرتيپ «داني روچيلد» در رأس هرم تصميم گيري موساد قرار دارد.
خاطرات جنجالي «پيتر رايت»، کارمند ارشد (M15)، مأخذ مهمي در روشن کردن نقش اساسي لرد ويکتور روچيلد در توسعه و تحکيم «اينتليجنس سرويس بريتانيا) و هم پيوندي سرويس اطلاعاتي صهيونيست‌ها با سرويس‌هاي جاسوسي غرب به شمار مي‌آيد. طبق اين سند، لرد روچيلد طي ساليان مديد، نوعي نقش قيموميت را بر سرويس‌هاي اطلاعاتي بريتانيا عهده دار بوده و از طريق شبکه‌هاي گسترده‌ي خود در خاورميانه و از طريق کمک‌هاي مالي و علمي خود، سرويس‌هاي ضعيف و بي پول انگلستان پس از جنگ را ياري مي‌داده است.
پيتر رايت در خاطراتش، آشنايي خود با ويکتور روچليد را اين چنين شرح مي‌دهد: «... در سال 1958...هاليس (رييس وقت M15) خدمت کرده بود و با بسياري از کارمندان رده بالا و به ويژه «ديک وايت» (رييس کل M15 و سپس M16) دوستي عميقي داشت وي در زمان آشنايي با من، بخش تحقيقاتي شرکت نفتي شل را اداره مي‌کرد و بيش از سي آزمايشگاه مختلف را در سراسر جهان زير کنترل خود داشت..»
همين ويکتور روچيلد است که به وسيله‌ي ارتباط با «شاپور ريپورتر» (پسر اردشير ريپورتر) دومين دوره از حاکميت پنهان صهيونيست‌ها در دستگاه حکومتي رژيم پهلوي را اداره مي‌نمايد و از اين طريق کشور ما را به آن جايي مي‌کشاند که منافع و مطامع صهيونيسم جهاني اقتضاء مي نمايد.
پيتر رايت در همان خاطراتش مي‌نويسد: «...لرد ويکتور روچيلد با استفاده از دوستي‌اش با شاه ايران و اداره‌ي برخي از عوامل جاسوسي در خاورميانه که آن‌ها را براي ديک وايت (رئيس کل M16) و به طور شخصي کنترل مي‌کرد، مانند سر ريپورتر که نقش تعيين کننده‌اي در عمليات خاورميانه (M16) در سال‌هاي دهه‌ي 1950 داشت، روابط خود را با دستگاه اطلاعاتي انگلستان حفظ مي‌کرد...» در واقع پيتر رايت از شاپور ريپورتر به عنوان يک چهره‌ي مستقل اطلاعاتي ياد مي‌کند که در رابطه با لرد ويکتور روچيلد عمل مي‌کرد و ارتباطات او با (M16) از طريق روابط شخصي روچيلد و رئيس کل (M16) تأمين مي‌شد. اين شيوه‌ي ارتباط به وضوح نشان مي‌دهدکه در واقع شاپور ريپورتر بيش از آن که مأمور اينتليجنس سرويس باشد، عامل درجه‌ي اول «سرويس اطلاعاتي صهيونيست‌ها» به رهبري لرد روچيلد سوم بوده است؛ هر چند به دليل آميختگي صهيونيسم با سرويس‌هاي جاسوسي غرب، تفاوت اساسي ميان عملکرد آنان نمي توان قائل شد.
جايگاه يهوديان در تاريخ سرويس‌هاي اطلاعاتي بريتانيا چشمگير است و از آن جا که به تصريح جلد پانزدهم دايرةالمعارف بريتانيکا، روچيلدها رهبران غير رسمي جامعه‌ي يهود انگليس به شمار مي‌روند، اين نقش را بايد به آن‌ها منتسب ساخت.
«سيدني رايلي»، برجسته‌ترين مأمور اطلاعاتي انگليس در روسيه‌ي بلشويکي يهودي بود و زندگي نامه‌ي وي نشان مي‌دهد که وي نيز مانند ريپورترها (اردشير جي و شاپور جي) يک چهره‌ي اطلاعاتي مستقل و نه تابع کابينه‌هاي انگليس بوده و به عبارت ديگر توسط کانون‌هاي مرموز و مقتدر يهودي - انگليسي هدايت مي‌شده است. نقش يهوديان در تأمين غيررسمي هزينه‌هاي فعاليت‌هاي «اينتليجنس سرويس» نيز جالب توجه است «کريستوفر آندريو» در کتاب ساختن جامعه‌ي اطلاعاتي انگليس مي‌نويسد: «...مخارج سنگين فعاليت‌هاي اطلاعاتي «سر کلود دانسي»، بنيان گذار شبکه‌ي (Z) در روسيه و اروپا، عمدتاً توسط ميليونرهاي يهودي و نه دولت‌هاي مُمسک انگليس، تأمين مي‌شد...»
آندريو همچنين فاش مي‌سازد که در دوران جنگ دوم جهاني و صدارت چرچيل، لئونيل و آنتوني روچيلد از منابع اصلي تأمين هزينه‌هاي سرويس‌هاي انگليس بوده‌اند.
اين مأموريت‌هاي اطلاعاتي به ظاهر مستقل ولي در ارتباط با شبکه‌هاي اصلي جاسوسي همچون امپراتوري روچيلدها در تاريخ معاصر ايران در شخصيت مرموزي همچون اردشير جي ريپورتر تجلي مي‌کند که يک مأمور اطلاعاتي ظاهراً هندي - ايراني تبار تبعه‌ي دولت بريتانيا (3مليتي) بود که در ارتباط با شبکه‌هاي اطلاعاتي روچيلدها، فردي مانند «رضا ميرپنج سوادکوهي» را تربيت کرد و براي انجام کودتا و به دست گرفتن قدرت در ايران و برقرار ساختن رژيمي وابسته و ضد اسلامي به ژنرال «آيرونسايد» (فرمانده‎ي نيروهاي بريتانيا در خاورميانه) معرفي نمود. کودتايي که واقعاً دولت «لرد کرزن» در انگليس از آن بي‌خبر بود!
به نظر مي‌آيد که با وجود حقايق بسياري که در فيلم روباه درباره‌ي عمليات و ارتباطات جاسوسي موساد و گروهک‌هاي تروريستي بيان مي‌شود و خصوصاً در بسته‌ي اطلاعاتي فشرده‌اي از سوي مسئول نيروهاي اطلاعاتي ايران پس از دستگيري مأمور اسرائيلي بيان مي‌شود، حيف بود که قضيه آن قدر شخصي نمايانده شده که در سطح امثال نتانياهو و دار و دسته‌اش محدود گردد و احياناً همه‌ي قضايا به کينه يا خصومت شخصي ربط داده شود!
منبع مقاله : نقد سينما، شماره 70، ارديبهشت 94.